علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

چند روز تعطیلی و گشت و گذار..

سلاااام به همگی .. همه ی کسانی که خواننده ی وبلاگ کوچولوهای ما هستن .. امیدوارم که همتون سلامت و خوشبخت باشید .. خوب چند روز تعطیل بود و ما هم از فرصت تا اونجایی که میشد استفاده کردیم و این وروجکها رو بردیم گردش .. یه روز باغ پرندگان و یه روز باغ وحش و شهربازی و یه روز هم یه گردش دسته جمعی به دماوند .. خیلی خوب بود و فرصتی شد تا ما برنامه هایی که داشتیم رو عملی کنیم و پسرای گلمون و ببریم به جاهایی که خیلی دوست دارن .. چندتا از این ماکت حیوانها دارید که بهشون خیلی علاقه دارید و مدام باهاشون بازی میکنید و مثلا یکی میشه آقا شیره و اون یکی ببر .. یا پلنگ و اسب دریایی و یا .... خیلی چیزای دیگه .. به خاطر همین ما هم بهتون قول دادیم که ا...
19 خرداد 1392

روز پدر..

سلااااام به همگی ... خوبید انشاالله ؟؟ ما هم خوبیم خداروشکر هفته ی پیش روز پدر بود و منم دست به کار شدم و دوتا کیک گلدونی درست کردم .. یکی برای بابا داود و یکی هم برای بابا یوسف .. خیلیی هم خوش مزه شده بود ولی متاسفانه از چند روز قبلش شما از این ویروسهای جدید گرفته بودید و گلاب به روتون ... داشتین تازه داشتنین خوب میشدین که جمعه شب بوود که حال منم بد شد و بدجوری حالت تهوع گرفتم .. خلاصه که شنبه رفتم و یه سرم ناقابل نوش جان کردم و تا دو روز توی جاام افتاده بودم .. یک شنبه بعداز ظهر بود و من هنوز خوب نشده بودم که دیدم بابایی از سر کار اومده و میگه منم حالم بد شده .. دیگه چندتا از قرصهای خودم دادم خورد ولی بهتر نشد و هرچی گفتم که برو ...
9 خرداد 1392

روز پدر مبارک ...

میلاد با سعادت مولود کعبه مولی الموحدین ،امیرالمومنین، امام علی (ع) محضر امام عصر و الزمان، امام الانس و الجان حجت ابن الحسن العسکری حضرت مهدی عجل الله تعالی فرج و تمام عاشقان حضرت تبریک وتهنیت باد. پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک . از صميم قلب دوستت دارم . . . چ تبریک به کسی که نمی دانم از بزرگی اش بگویم یا مردانگی، سخاوت، سکوت، مهربانی و... بسیار سخت است ... پدرم روزت مبارک . . . همسر مهربانم با وجود تو، مرا به الماس ستارگان نیازی نیست، این را به آسمان بگو. تو به قلب من شادی و به جانم روشنایی می بخش...
2 خرداد 1392

الهی قربون این کاراتون ...

سلااام عزیزای خودم .. خوبید گلای من ؟؟ شب قبل از تولد بابا داشتم تو آشپزخونه کارهامو میکردم که دیدم شما دارید شیرین کاری میکنید و با هم میخندید .. رفتین اسکوتر امید و برداشتین و چوب لباسی های خرسیتون و بهش آویزوون کردین و دو نفری دارید میبریدشون .. امید م یه جاهایی نمیزاشت علی هم پشتش وایسته ..دیدم علی بهش میگه امید الان خرسا گریه میکنن ها .. بعد صداشو عوض کرده و بچه گونه میگه الان میگن بابامون کو؟؟ بابا علی بابا علی !!! الهی قربونت برم من مادر جان که انقدر عجله داری بابا بشی چند وقتیه که علی جونم خیلی به من وابسته شدی و همش ازم میخوای که بغلت کنم و بوست کنم ..الهی فدات بشم که انقدر محبت کردن و دوست داری عزیزم .... الانم ...
1 خرداد 1392
1